یک خاطره واقعی از ایثار مادر!
درباره ایثار و فداکاری مادر خیلی شعر و شعار سروده و نوشته و خوانده ایم؛اما مطلبی که من الان می خواهم بنگارم، یک خاطره صد در صد واقعی است.
تازه معلم شده بودم. از محل اولین حقوقی که که پس از چهار ماه استخدام گرفتم،یک چتر خریدم. چتر را به خانه بردم و به مادر گفتم:
از این پس هر گاه باران ببارد،آن چتر را با خود می برم و دیگر خیس نمی شوم.
هر روز صبح برای تدریس به یکی از روستاهای نزدیک شهر می رفتم و عصرها پس از بازگشت از روستا ،برای کمک به پدرم به دکان ایشان می رفتم.
شامگاهان یکی از روزهای اواخر پاییز باران شدیدی شروع به باریدن کرد. من در دکان پدر بودم و چتر در منزل،فاصله منزل تا دکان هم بیش از نیم ساعت پیاده روی داشت.
ساعتی از باریدن باران نگذشته بود که مادر را دیدم در حالی که از شدت ریزش باران خیس شده بود،چتر را به طور بسته حتی بدون این که خود در برابر باران از آن استفاده کند، در زیر چادر با خود آورده بود،تا من به هنگام رفتم به خانه مبادا باران بخورم و خیس شوم!!
فرخنده زادروز حضرت فاطمه زهرا(س) وروز مادر و روز زن بر همه عزیزان مبارک باد!
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: خاطرات
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.